"ر" محوریت دومین دوره جشن نذرکتاب ،نشردانایی ملایر

کتاب "ر" زندگی رسول حیدری (مجید منتظری) را به تصویر کشیده است؛ زندگی مردی که در کنار مردمی از جنس خودش اما با زبان و آداب و رسوم متفاوت در کشوری غریب (بوسنی) به شهادت رسید. این زندگی در سه فصل روایت شده است: فصل نخست، از زمانی آغاز می‌شود که رسول حیدری از سفر بوسنی در سال 71 باز می‌گردد. نویسنده در این فصل، حال و هوای او در خانه و دلتنگی‌های همسرش معصومه و بچه‌ها را در آن روزها ترسیم کرده است. روایت زندگی در بخش بعدی وارد دوره‌ی دانشجویی او می‌شود که با همرزمانش در دانشگاه امام حسین علیه‌السلام می‌گذرانند. فوتبالهای گل کوچک دانشکده فرصتی است برای بازگشت به دوران نوجوانی و جوانی و از آنجا خاطرات دوران کودکی رسول آغاز می‌شود و تا دوران انقلاب و بعد از آن، تا سال 62، ادامه می‌یابد. تشکیل سپاه همدان، سپاه ملایر، دوره‌های آموزشی و جریان مبارزه با ضد انقلاب و شرکت در عملیات غرب و ازدواج با معصومه برزگر از مهمترین وقایع این برهه است که برای خواننده روایت می‌شود. 

فصل دوم کتاب دوران تشکیل قرارگاه رمضان تا پایان جنگ را در بردارد و به دوره‌ی ورود به دانشگاه اشاره می‌کند که خواننده با فضای آن در فصل نخست آشنا شده است. در این فصل، مانند سایر فصول، سعی شده است روایتی انسانی از حضور رسول حیدری در تمام مراحل زندگی تصویر شود. چرا که برای مخاطب این کتاب، شناخت مردان جنگ و نه صرفاً شاهکارهای جنگی آنها اهمیت دارد. جذّابیت زندگی رسول نیز مانند بسیاری از دیگر مردان دوران جنگ، همین چهره‌ی انسانی اوست. به همین دلیل در همه جا نویسنده به عمد از جزییات عملیات جنگی عبور کرده است. 

از آنجایی که نقطه تمایز زندگی رسول حیدری، شهادت او در بوسنی است، فصل سوم که به نُه ماه زندگی آخر او (مهر 71 تا خرداد 72) برمی‌گردد سفر آخر او به این سرزمین و جزییات حضورش در آنجا را در برمی‌گیرد و شاید نقطه عطف کتاب همین چیزی است که کتابهای نگاشته شده تاکنون به آن کمتر پرداخته‌اند. 

استفاده از عکس‌ها، آوردن نقل قول‌های مستقیم و ارجاع به نامه‌ها و اسناد خطی دیگر علاوه بر افزایش سندیت، بر جذابیت و لطافت کار افزوده است. نویسنده نام کتاب را از امضای همیشگی رسول پای نامه‌هایش ر انتخاب کرده است.

کتاب "ر" که حاصل بیش از چهارسال تحقیق و نگارش نویسنده است، روایت مردی است که توان نشستن نداشت، توان یکجا نشستن نداشت. درد دیگران، درد خودش بود، نمی‌توانست جای خالی خودش را جایی که باید باشد، تحمل کند؛ کنار مردمی از جنس خودش با زبان و فرهنگی متفاوت. کسی هنوز این را رمز گشایی نکرده است که چطور با این مردم عیاق می‌شد، چطور محمد آودیچ، پسر بوسنیایی، دوست داشت لحظه‌های خوش و ناخوشش را با رسول بگذراند، با او سیگار بگیراند و خلوت کند و خصوصی‌ترین دردلهایش را با او بگوید و سر آخر با او بمیرد.