دل نوشته ای شاعرانه برای شهدای عزیزمان...

گفتی دنیا تنگی نفس گرفت

آسمون، ستاره هاشو پس گرفت


گفتی ساقه های همدلی شکست

کشتی آرزومون به گل نشست


گفتی عکسای توقاب، خسته شدن

حتی واژه های ناب، خسته شدن


تا که از سمت خدا خبر اومد

یه پلاک کهنه از پسر اومد


اومد و منو پر ازگدازه کرد

زخمای برادرامو تازه کرد


شور خاک و رقص خون، یادت میاد؟

کل کل مرگ و جنون، یادت میاد؟


سوت آخرین قطار… یادت میاد؟

بچه های ذوالفقار، یادت میاد؟


یکی چشماشو به آسمون می داد

یکی با بال شکسته، جون می داد


آدمای بی نشون، یکی یکی …

رفقای مهربون، یکی یکی …


خاک خون گرفته، رنگ دل می شد

دلی که عاشق نبود ،کسل می شد


اگه این بگو مگوها بذاره

این روزا ، خدا هوامونو داره


کی میگه دلاورا تموم شدن؟

روزای حماسه، مهر و موم شدن؟


نسل روشن ستاره ، من و تو

توی میدونیم دوباره، من و تو


نکنه اسیر سایه ها بشیم

از صف ستاره ها جدا بشیم  


این روزا بوی خوش ظفر میده

دلم از یه معجزه خبر میده …


سروده: ادیب وپژوهشگر ملایری حمید هنرجو